پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۲
۰ نفر

وقتی اولین آدم پا روی زمین گذاشت، واقعاً شگفت زده بود! درختان سبز و زیبا، آب‌های زلال،‌ کوه‌های بلند و باشکوه...چه‌قدر همه‌چیز خوب بود. همه‌چیز برای او وجود داشت و او احساس خوشبختی می‌­کرد.

سال‌های سال به همین شکل زندگی می­‌کرد... گه‌گاه كشف يا اختراعی می‌کرد و روزبه‌روز زندگی بهتری برای خودش می‌ساخت تا... آن روز...

انسان از شادی در پوست خود نمی‌گنجید. با خود فکر می‌کرد: ما برای همیشه سعادتمند خواهیم بود! او رؤياهای بزرگی در سر داشت. برای خودش، خانواده‌اش،‌ جهانش، و ما... بله برای ما. خواب‌­های خوبی برای آینده دیده ­بود و همه‌ي این رؤياهای شیرین مدیون چیزی نبود جز نفت...

* * *

حالا، پدربزرگ عزیز! دوست داری از اوضاع ما باخبر شوی؟ما با وجود نفت باید خیلی خوشحال باشیم، نه؟ خب... بگذار برایت بگویم این‌جا چه خبر است...

آن آب‌های زلال را به یاد می‌آوری؟ آن‌چه از آن‌ها به جا مانده سیاهی است و سیاهی... آن کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده یادت هست؟ اگر کوه‌های زباله‌مان را ببینی، متوجه می‌شوي آن‌ها خیلی هم بلند نبودند. آن نسیم‌های ملایم جان‌بخش...

آن‌ها دیگر جایی برای نفس‌کشیدن ندارند و تنها دود سیاه است که در هوا جولان می‌دهد. خودمان؟ حال و روز خودمان تعریفی ندارد. نمی‌خواهم زیاد درباره‌اش توضیح دهم. خودت می‌توانی حدس بزنی در دنیایی که پرنده‌ها از آدم‌ها فرار می‌کنند، رابطه‌ي آدم‌ها با هم چه‌طور است...

زمین ما حالا مثل یک بمب ساعتی غول‌پیکر شده و مي‌شود روزی را در آينده‌ي نه‌چندان دور ديد که منفجر مي‌شود. آن‌وقت آدم‌های فضایی به آن‌چه از ما مانده نگاه می‌کنند و به هم می‌گویند: آهای مردم! بیایید. کمی از این خاکسترها بردارید و به مردمی فكر كنيد که در دنیای عشق و امید و زندگی، فرصت‌هایشان را برای داشتن فرصت بیش‌تر تباه کردند...

 

سارا درهمي، 15ساله

خبرنگار افتخاري از يزد

کد خبر 358006

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha